سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بود نبود
 

آوخ هنوز زخمیَم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم

قانون روزگار چگونه است کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم


نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/1/6 توسط amirghochi
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک