سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بود نبود
 

صبح زود بیدار شدیم برای رفتن به ایستگاه ماشین ها گاجه به طرف تنها میدان شهر رفتیم این شهر شامل یک خیابان اصلی می شود که تمام مراکز دولتی در همین خیابان بود من و چند نفری که شب قبل در خانه معلم با هم آشنا شده بودیم سوار یک تویوتا شاسی بلند وانت شدیم و به طرف گاجه حرکت کردیم مردم بومی خیلی با احترام با ما رفتار می کردندو به همه ما آقای مدیر می گفتند و با زبان بلوچی حرف می زدن.و نیز می پرسیدن که شما بلوچ هستید یا گجر (به کار کلمه گجر یا قجر به تمام کسانی اطلاق می شدکه بلوچ نباشد) ماشین وانت حرکت کرده ما نیز پشت آن نشسته بودیم مرد زن سعی می کردن جای بهتری در ماشین به ما بدهند تا راحت تر باشیم.

ماشین از شهر که خارج شده به سیل بند رسید که وارد رودی می شود به نام گاجو یا همان کاجه . بستر رود پر از سنگلاخ و قلوه سنگ بود و جاده از بستر رود تشخیص داده نمی شدهکنارهای رود باغ های سرسبز که درختان خرما و انبه و خربزه درختی داشت جلوه خاصی به آن می داد و از وسط جاده نیز آب در حرکت بود از اولین روستا کاجه به اسم شادی گور رد شدیم. همکاران با حرکت تند سریع ماشین باعث خنده شان شده بوده بعضی نیز در فکر فرو رفته بودن از جمله خودم که چگونه این ایام را سپری نمایم


نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/12/25 توسط amirghochi
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک